«پرتو طلایی»

*صفحه تخصصی نویسندگان خلّاق و علاقه مندان به داستان*

«پرتو طلایی»

*صفحه تخصصی نویسندگان خلّاق و علاقه مندان به داستان*

«پرتو طلایی»

🌀 صفحه تخصصی نویسندگان خلّاق و علاقه مندان به داستان ⚡️

📙 نقد و بررسی داستان های بلند و رمان های ایران و جهان ⚡️

✒️دبیر: سید محمدحسین موسوی https://zil.ink/seyed_mousavi

🖊داستان بلند سیاهی 📎قسمت بیست و چهارم 📎 (نوشته ی ادمین)

فرمانده از پشت پنجره ی زندان نگاه کرد.
کراسوس به دیوار زندان تکیه داده بود و با خشم به دیوار رو به رو، خیره شده بود. میخ چشمانش هر لحظه می خواست، دیوار را بشکافد و فرو رود.
فرمانده سرفه ای کرد؛ کراسوس برگشت و نیمه سایه ای را دید که پشت تنها روزنه ی زندان، ایستاده بود.
- آهای کسی که پشت در هستی؛ آن بیرون به اندازه ی کافی خورشید هست. این یک ذرّه سهم من را سد نکن. برو کنار بگذار باد بیاید.
- کراسوس..
کراسوس، صدای فرمانده را شناخت:
- آهای نایت؛ شناختمت، اما نمی خواهم یک کلمه از موعظه هایت را گوش کنم. دهانت را ببند و از همان راهی که به این دخمه ی لعنتی آمدی، برگرد.
فرمانده نفس عمیقی کشید.
کراسوس نهیب دیگری زد:
- مگر نمی گویم برو؟!
- چه شده؟ مگر غصّه ی از دست دادن هوای زندانت را هم می خوری؟
- درسته؛ می خواهم نفس بکشم و زنده بمانم تا روزی نفست را بگیرم!
فرمانده از جلوی پنجره کنار رفت و در حالی که از راه پلّه ی زندان بالا می رفت، سرش را به علامت تاسّف تکان داد.

"ادامه دارد"

 

💠 https://eitaa.com/DastNevis_Talabeh

💠 https://t.me/DastNevis_Talabeh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی